دیده ای نیست که از داغ تو دریا نشود

محفلی نیست که با یاد توغوغا نشود

بین خوبان جهان هرچه بگردند یقین

دختر وهمسر وامی چو تو پیدا نشود

آسمان   نظر  اهل  نظر  را   نوری

شمسه ای  در دو جهان زهره زهرا نشود

در رسای تو همین بس بود ای کوثر نور

دختری غیر  شما  ام ابیها(س) نشود 

دختری راکه پدر پاره قلبش خواند

بی سبب بعد پدر بی کس وتنها نشود

کینه وظلم به هم دست توافق دادند

تا که زهرا دگر از بستر خود پا نشود

دست شیطان به رخ حور چنان کاری کرد

که غمش تا صف محشر دگر امحا نشود

وای  من  از شرر  نار  بگویم  یا  نه؟

ترسم این بار دگر آتشش اطفا نشود

چارده قرن بود سینه ما میسوزد

درد آن پهلوی  بشکسته مداوا نشود

چارده قرن بود قبر و را می جویم

خواه این قبر  هویدا شود ویا نشود