سبک

رفتم ولی با قلب پرخون

با صورتی چون لاله گلگون
یارب چسان از غربتم چیزی نگویم
از خار چشم واستخوان درگلویم
پر میکشم با چشمان خونبار
ای اهل کوفه خدانگهدار
وای از غریبی
پر میزنم با قلب خسته
بافرق از کینه شکسته
روزوشب عمرم به پایان آمده آه
دلواپسی هایم امانت باشد ای چاه
من باتوگفتم ای چاه کوفه
از ماجرای زهراوکوچه
وای از غریبی
شام غمم آمد به پایان
سرآمده دوران هجران
من آمدم دیدارت ای بانوی خسته
بافرق پرخون آمدم پهلو شکسته
راحت شدم از غمهای دنیا
حالا که هستم پیش توزهرا
وای ازغریبی